محض اینکه هفته نگاریمو تکمیل کنم پست میزارم

چیز خاصی به ذهنم نمیاد بگم جز اینکه تصمیم گرفتم دوشنبه ها و جمعه ها رو از خونه کار کنم. حالا هر روزی هم که نشد میرم افیس. مثلا جمعه قبلی روز زن بود و مدیر جانمان خانوما رو دعوت کرده بود کافی بار نزدیک شرکت که دیگه رفتم منم افیس. چقدم اون روز دیر برگشتم خونه. بابت یه ددلاینی موندم افیس و کار کردیم چون هم تیمی هام هم همه کار میکردن. دیگه پنج بود جمع کردم اومدم خونه و بچه ها گیمز نایت داشتن و یادم نبود. قرار با دوستم رو کنسل کردم که پسرا رو ببرم. شام هم که از قبل اردر داده بودم و همونجا خوردیم. پسرا که مشغول بودن و منم نشستم پای میز یکی از دوستام و معاشرت کردیم و برگشتم خونه یه چهارساعتی هم دوباره با هم تیمی نشستم پای مدل که دیگه ویکند رو کار نکنم و ساعت ۱۲ شب بود که گفتم هپی فرایدی! واقعا احتیاج به این ویکند داشتم. 

صبحشم رفتیم خونه رو یه بارم دیدیم و بعدش رفتیم یه کم کابینت و یخجال و اینا دیدیم و چقدر حس خوبی بهم داد. نهارم بچه ها بیرون زدن و من و همسری خونه نهار خوردیم.

بعدشم که همسایه پیام داد پسرا بیان بریم فوتبال که راهیشون کردم و خودم دراز کشیدم کتاب بخونم قشنگ خوابم برد! واقعا کیف کردم از اون خواب! بچه ها که برگشتن بیدار شدم. شامشون رو دادم و راهی یه پیاده روی طولانی و تند شدم! تو گوشیم فیلم میندازم و صداشو با هدست گوش میدم و باهاش راه میرم. خیلی خوشم اومده از این روش! 

برگشتم واسشون یه شیر داغ درست کردم خوردن و نشستیم پای بازی.

بعد بازی هم هر کدوم جدا جدا معلم شدن و یه چیزی که دوست دارن رو برامون درس دادن! شازده که همچنان رو تاریخ قفله 

ولی فسقل جان عوض شده انگار علایقش و از جدول مندلیف شروع کرد و رسید به سیستم ایمنی بدن😅

با اینکه عصر خوابیده بودم در حد چی خوابم میومد جمع و جور کردم خونه رو و رفتیم لالا و اصلا نفهمیدم کی غش کردم.

امروزم که صبح با خواهری چت کردم و ترجیح میدادم زنگ بزنیم بحرفیم جای اینکه این همه وقت بشینیم پای چت! ولی ترجیح خواهری چت بود. بعدشم یه سوپ بار گذاشتم خوردیم و هدست زدم پریدم بیرون راه رفتم.

برگشتم دیدم وقت دارم به دوستم پیام دادم که بالاخره امروز میتونیم بریم بیرون. اونم اوند و بعد قرنی دوتایی تنها بودیم و همون مسیر صبح رو یه بارم با دوستم راه رفتیم و حرف زدیم و مگه حرفای ما تموم میشه! رسیدم خونه دیدم ۲۲ هزار قدم زدم امروز! 

شام هم که از ظهر سوپ مونده بود و از دیروزم شوید پلو داشتیم خوردیم و نشستم کتاب خوندم و یه کوچولو تغییر دکوراسیون ریز داشتم واسه تنوع. 

باید پاشم وزنه بزنم اندکی بعدش چایی بزنم دلم چایی میخواد شدید!!!!!

 

چه زود عید شد. حسشو که اصلا نگرفته بودم. ظهر دیدم دوست همسری دعوت کرده واسه پارتی عید یهوو دیدم اوا هفته بعد عیده. چهارشنبه سوری هم نمیدونم برسیم بریم یا نه. میدونم که سه شنبه زیادی شلوغ هستم و ممکنه نرسم. حالا رسیدیم که میرم.

 

و وزن نازنیم رو حدود ۵۴ هست و واقعا آینه رو نگاه میکنم حال میونم با خودم😅

 

فردا هم وقت نهار با استادم قرار گذاشتم که همین اطراف با هم نهار بزنیم و از طرفی جلسه این پروژه ساعت ۱ هستش. باید همون اول کاری به استاد جان بگم نیم ساعت پیشتم بزنیم نهارو و بای بای