دیشب یه سر رفتم فروشگاه تا باقیمانده لیست خرید رو که همسری صبح زحمتشو کشیده بود بخرم. همسری هم اومد با هم راهی شدیم. تو فروشگاه یه هودی بافت صورتی روشن دیدم و بدون فکر خریدمش. حس کردم خیلی خوشگل و کاربردیه. صبح که سرکار پوشیده بودمش یه لحظه دیدم لاک دستم صورتی روشنه! کاور گوشیم صورتی روشنه! کش سرم صورتی روشنه! موس روی میزم صورتی روشنه! نوارهای روی کتونیم صورتی روشنه! همشون با یه هودی صورتی روشن! من کی جذب این رنگ شدم؟! هیچ وقت تو زندگیم صورتی انتخاب نمیکردم! و الان دور و برمو نگاه میکنم میبینم چقدر حجم صورتیا زیاد شدن تو انتخابم!

 

نشستم کتاب میخونم صدای پسرا از اتاقشون داره میاد که با هم حرف میزنن. نیم ساعتی میشه با هم صحبت میکنن و درگیری پیش نیومده! بزرگ شدن دیگه و بزرگ شدنشون دلتنگم میکنه!

 

این روزا با لحظه به لحظه اشپزی عشق میکنم! یه پیجی هست که تو اینستا دنبالش میکنم محوریتش آشپزیه. حس میکنم تاثیر اون پیجه! انقدر که این دختر با علاقه و سلیقه مواد غذا رو نشون میده و طرز درست کردنو، آدمو بی اختیار همون روش رو میره جلو. چقدر تحت تاثیر محیطهایی قرار میگیریم که دایما باهاشون در ارتباطیم.

 

دیگه اینکه این روزا دیگه اون خودکم بینیم بخاطر زبان و لهجم کم شده خیلی! راحت تو جلسات صحبت میکنم نظر میدم و به قول دوستم اگه متوجه نمیشن مشکل اوناست😄 برن لهجه ایرانیا رو یاد بگیرن😁 صد البته یه دلیلشم اینه که شمرده و آروم صحبت میکنم که متوجه بشن.