امروز از اون حالتا بودم که مد تنبلیم گل کرده بود. صبونه که کیک و چایی خوردم. شازده هم واسه خودش شکلات صبونه خورد و فسقلی هم که کلا اهل صبونه نیست که بخواد خودش بخوره.

فارست رو زدم و دو دور کار کردم و نهار ماکارونی از دیشب رو گرم کردم خوردیم.

اومدم بالا با شازده رو تخت دراز کشیدیم مشغول حرف زدن و اینا که چشام سنگین شدن. منی که عمرا روزا بخوابم خودمو ول کردم که خوابم بگیره. نزدیک شش پاشدم و قشنگ کرخت بودم. رفتم ظرفا رو شسنم و ماهیچه گداشتم بیرون بپزم برا شام. نمیدونم چرا جمع شد یه جوری تپلی شد. فعلا که داره قل قل میزنه تا ببینیم نتیجه نهایی چی میشه. نشستم سریال زیرخاکی دیدم که گوبا مال نوروزه و قشنگ موقع دیدنش به خودم میگفتم آخه این چیه میبینی اصن خیلی کرخت بودم. ولش کردم اومدم بالا کمی با بچه ها مشغول شم که دیدم یه ایمیل دارم از استاد جان. و قشنگ مست و ملنگم کرده.

مقالمون که مدل تزم بود اکسپت شده اونم تو ژورنال به اون خفنی! ولی خود این خبر انقدر خوشحالم نکرد که لحن ایمیل استاد جانم خوشحالم کرد. اصن رفنم تو آسمونا.

سریع ریوو کامنتا رو کپی کردم که روشون کار کنم و فایل نهایی رو بفرستیم بره.

یه خبر، یه لحن حرف زدن چقدر یهوو حس و حالمو از این رو به اون رو کرد!

خدایا شکرت خیلی نگران بیس مدلم بودممممم و استادم هم نگران بودن ولی به روشون نمیاوردن ولی حالا که تو ژورنال اکسپت شد دیگه راحت میشه روش مانور داد.