ماه مارچ ماه خیلی شلوغی تو محیط آکادمیک محسوب میشه. من از دو هفته قبل عید نوروز سرم شلوع بود و حتی نمی رسیدم یه خونه مرتب کنم که حس سال نو بگیرم. اولین گزارش گروهمون بعد یکماه از لیو سوپروایزرم خوب پیش نرفت. از اونجایی که قرار بود سریع کارای نوشتن تز رو پیش ببرم زوم کردم رو بخش پایانی مدلم که جوابها رو داشته باشم و واقعا روش هم وقت گذاشتم. ولی تسکی که استادم بهم داده بود خیلی ساده بود و سریع آمادش کردم. یکی از اشتباهام این بود که روز ارایم شروع کردم اسلاید بسازم و مدل بزرگم زمان زیادی میخواست ران بشه و قشنگ یادمه وقتی رفتم دنبال پسرا از مدرسه بیارم کامپیوتر روشن موند که ران بشه و برگشنم هنوز تموم نشده بود و نیم ساعت بعد من ارایه داشتم! از شانسم افتادم نفر آخر ارایه و در حال ارایه بچه ها اسلایدمو مرتب میکردم! استاد هم بعد ارایم از خجالتم دراومد که من اینجوری بهت یاد دادم ارایه بدی؟! و شاکی بودن که چرا رو چیزی که نباید کار میکردی وقت گذاشتی و چیزی که باید کار میکردی رو پرفکت ارایه ندادی! این از این! مقاله فول رو هم گفته بود ردیف کنم که ردیفش کردم تا آخر هفته و یه سری کامنت داد برای اصلاح و من ازش خواشتم کلا سابمیت نکنیم مقاله رو و قبول کرد! چون واقعا نمیرسیدم و دوستامم سابمیت نکردن و منم اصلا حس تنهایی رفتن تو کنفرانس اونم یه شهر دیگه رو نداشتم. خیلی خیلی سبک شدم بعدش!

همون هفته تصحیح برگه تکالیف بچه ها رو داشتم. امتحان میانترم دو سری برگه داشتم و دو سری هم تدریس داشتم که باید از قبل متربالشو آماده میکردم.

تدریس کلاسا که تموم شد رسما سر من کمی خلوت شد. همون روز بعد مدرسه بچه ها راهی خرید شدیم و یه کوه خرید کردیم چون هیچی نداشتیم تو خونه تقریبا. حالا اون وسط یه تی وی بزرگ هم واسه سالن خریدیم. تو کوچیکه اصلا نمیشد چیزی دید. منم که این روزا گیر دادم این دو تا سریالو میبینم. جالبه تی وی خونه رو بیشتر شبیه خونه کرد. بسکه الکی دورش میشینیم حتی وقتی خاموشه و بهونه ای میشه دور هم چایی بزنیم و حرف بزنیم.

چهارشنبه سوری هم رفتیم مراسمی که انجمن دانشگاه گرفته بود و به شدت بهمون خوش گذشت. فرداشم با دوستم رفتیم دان تاون کمی خرید ظرف و ظروف داشت و منم چند تا چیز کوچیک لازم داشتم خریدیم. یهوو سر فرمون رو کج کردم رفتیم فروشگاه ایرانی و وسایل هفت سین خریدیم.

اومدم هفت سین چیدم و قطاب پختم و قشنگ حس نوروز ریخت تو وجودم.

روز عید هم با ایران حرف زدیم و تا عصر نشستیم پای تی وی و چقدر شوها خلاقیت داشتن. من دوسشون داشتم. 

عصر هم رفتیم دانشگاه که جشن نوروز بود و اومدیم تیپ زدیم و پای من رسما به فنا رفت. بعد دوسال کفش مجلسی پاشنه دار پام کردم و کلا رقصیدم!!! خیلی جشن خوبی بود بعد این همه سال که هیچ مراسم اینطوری ای نبود حال داد به هممون.

شبم که چند خانواده رفتیم عید دیدنی و من قشنگ نشستم کف خونشون و پاهامو دراز کردم از پا درد! تا دیر وفت اونجا بودیم. فرداشم قرار بود همگی بیان خونه ما.

یه کم تمیزکاری کردم اون روز و شیرینی قطاب بازم پختم چون همشو خورده بودیم. حس کردم خیلی خوشمزه شده. شب که بچه ها اومدن همشون از قظاب تعریف کردن و هیچی نموند!!!! انقدر زیاد بودیم که اصلا صدا به صدا نمیرسید تو خونه. بچه کوچیکا هم که همگی بالا تو اتاق مشغول بودن.

دیگه گفتیم یه کم فاصله بندازیم بین مهمونیا. من ارایه سمینار داشتم تو دانشکده و اولین ایونت اکادمیک حضوری دانشگاه بود و خیلی خیلی برای من جالب بود. ارایم خوب بود و همونجا دیدم چقدر سوپروابزر خفنی داریم ما!

عصرم که دیدم سوپروابزر جانم سورپرایزم کرده اساسی. یه پروژه تپل برام جور کرده که یکساله تمومش کنم و رقمش غیر قابل باور برام زیاد بود! ازش تشکر کردم که پروزه به این مهمی رو به من داده و بهم اعتماد کرده. 

 راستش برای من برد کامل بود این پروژه. میخواستم خودم رو این موضوع کار کنم چون بازار کار خوبی داره اینجا. حالا این پروژه دقیقا همونه که میخواستم سوادمو براش ببرم بالا. همزمان هم اونو انجام میدم هم پولشو میگیرم. با یه حال خوشی دارم راجع بهش میخونم و کیف می کنم. چقدر یاد گرفتن چیزای جدید برای من لذت بخشه اصلا غرق میشم و گذر زمان رو نمیفهمم. ایشاله که برامون خیر باشه.

من هر بار سرم شلوعه بازدهیم بالاست! یه جوری که قشنگ به ورزشم هم میرسم. این روزا دقیقا حسای اولین نوروزی که کرونا اومد ایران رو دارم. اون روزا حسابی روزای باکیفیتی رو میگذروندم و الان هم دقیقا همون مدلیم.