باید بیشتر بنویسم که این روزها رو یک جایی ثبت شده داشته باشم.

وقتی به گذشته ام نگاه میکنم همیشه روی یک چالش یا پروژه ای مشغول بوده ام. نمی دانم چرا اصلا شبیه دوستانم یا همکارانم نیستم که خیلی عادی صبح بروم سرکار. ظهر بیاییم. عصر بی دغدغه بخوابم. تلویزیون ببینم. مهمانی بروم. خرید کنم. مهمونی بدهم و همین روزمرگی های زندگی

ولی الان انگار زمان ایست کرده. کرونا بد چیزی هم نبود. باورم نمیشود زندگی انقدر میتوانست با روزمرگی ها قشنگ تر شود. عصرها میرویم پیاده روی تا شب. مسیر پیاده روی انقدر قشنگ هست که اصلا برایمان تکراری نشده. گاهی هم میرویم بالای تپه سر خیابان. تپه رویایی من و همسر جان. در مسیر یک چیزی از پارمیس میخریم و ادامه راه. میرسیم به فضای سبز سر خیابان مست بوی شب بوها و یاسها میشوم‌. 

گاهی روزها گیر میدهم به یک سری لباس ها! هیچ وقت کلاس خیاطی نرفتم ولی خیلی دوست دارم با خیاطی چیزی خلق کنم. نتیجه بد نبوده چند تا لباس که دامن هاشون رو جدا کردم و بالاتنه ها تبدیل به بلوز شدن!!! یا بلوزهایی که آستینهاش رو درآوردم و تبدیل به تاب شده اند. یا حتی شلوار جینی که یهوو تبدیلش کردم به شلوارک! در کل زمان خیاطی هم کیفور و شاد بودم.

این روزها تو گروههایی که اخبار باز شدن مرزها رو چک میکنم میبینم بچه هایی که دارن به هر دری میزنن که یه جوری براشون استثنا قایل شن و بتونن برن. من سالهاس یاد گرفتم که رو چیزی که تحت کنترل من نیست انرژی نزارم! خیلی راحت به استادم ایمیل زدم و ازشون خواستم پروژه ام را شروع کنیم و ایشون هم استقبال کردن. قشنگه که یاد گرفتم زندگی قشنگم رو کنار کارم زندگی کنم. غرق دغدغه و کار و چالش نشم. هواسم هست هر روز دارم یه قدم میرم جلو که برسم به هدفم به من ایده آلم و قطعا من ایده آلم سلامته! پس ورزش میکنم و به هر چیزی که میخوام بخورم با دقت نگاه میکنم! قطعا من ایده آلم از روابطش با بچه هاش راضیه! پس براشون وقت میزارم. قطعا من ایده آل تو کارش موفقه! پس برای بالا بردن مهارت هام انرژی میزارم.

این روزها، روزهای انتظار باز شدن مرزها و پاسخ دادن به چند نفر معدودی که از برنامه ام باخبرن و خیلی دوست ندارم دایم جویا شون! و شکر گزار که هنوز خانواده ها چیزی نمیدونن و حجم پاسخ دهی ها به مراتب کمتر است.