مدتی رفتارای خودمو دوست دارم. اینکه خودمو مقید نمیکنم حتما خواسته کسی رو اگر در توانم نیست اجابت نکنم...

همسری دو روز پشت هم شیفت بودن. صبح رفتم مسجد سالگرد هادی. پسرا رو بردم خونه عزیز. بعد از مسجد سریع رفتم دنبالشون و رفتیم پارک

بعد از پارکم رفتم یه پرس قورمه سبزی خریدم و سه تایی خوردیم بازم زیاد اومد!!!! 

یه مدته دارم سعی می کنم شکمم رو تخت کنم و دو سه کیلو کم کنم مانتو که میپوشم نیمرخم بد دیده میشه از شکم!!!

تقریبا کاری برای خونه تکونی نداشتم و خیلی هم خودمو اذیت نمی کنم واسه کاری که می دونم لازم نیست انجامش بدم یا حداقل راحت ترین کارو انجام میدم.

صندلی رو گذاشتم وسط سالن همون بالا کریستال لوسترا رو دستمال کشیدم و گذاشتم سر جاشون و مثل هر سال یه سری در نیاوردم که بشورم و بعدش خشک کنم و بعدش مجدد بندازم. خیلی شیک خیلی راحت سه سوت


کم کم داره صدای ترقه بازیا شروع شده و با این هوای بهاری خصوصا تو غروبای اسفند واقعا حس قشنگی بهم دست میده. 

کی باورش میشد که من فکر کنم خوشبختی یعنی ذوق کردن پسرام از خرید لباسای عیدشون!!! یعنی واقعا مادر منم به اندازه من ذوق داشته از پوشیدن لباس نوهام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عجب حسیههههههه


این روزا که هوا خوبه گاهی همسری با پسرا سه تایی میرن بیرون و منم و خودمم

باید مروز کنم امسالمو و باید برای سال بعدم برنامه بنویسم که به کجا میخوام برسمممم


دیروزم حس سرماخوردگی داشتم و یه آنتی و یه سرماخوردگی خوردم و عصر رو مبل هی خوابم میبرد هی با صدای پسرا بیدار میشدم. این روزا لج بازی و کل کلشون خیلی زیاده ولی خب دقیقا یاد گرفتن چطوری دوتایی با هم بازی کنن. بعد از خواب تیکه تیکه پاشدم رومیزی ها رو انداختم تو آب اکسیژنه و برای خودمون سبزیجات درست کردم و برای پسرا زرشک پلو. خیلی کم در حد 4 لقمه با تعداد جویدن بالا میخورم و کاملا سیر میشم. همین روندو پیش برم عالیه سبکی حس خوبی بهم میده


حساب کتاب جور کردم چک پولای خونه هم طبق برنامه ها پیش رفت و همه چی سرجاشه و فعلا یکسالی مستاجر تو خونه میره تا سر  فرصت خونه رو بازسازی کنیم و بریم توش