صبح با خریدار پراید رفتیم تعویض پلاک و وقتی کنار راننده نشستم یه حس ناخوشایندی داشتم از اینکه یه قسمتی از خاطراتم مال یه نفر دیگه شد. بده که خاطراتمون رو وابسته به متعلقات فیزیکی کنم. 

روز خوبی بود موقع برگشت فسقلی تو ماشین حالش بهم خورد و برای اولین بار بالا آورد و ناراحت بود که ماشینو کثیف کرده و من و باباییش هم خیلی عادی رفتار کردیم که نترسه و یکراست رفتیم خشکشویی پالتوی منو که کثیف شده بود دادیم بشورن.

شازده و بابایی رفتن غذا تحویل بدن و من و فسقلی اومدیم خونه. ساعت دو و نیم بود و فسقل فرستادم حموم رنگ بازی کنه. لباسارو ریختم ماشین و همزمان با لپه های تو فریزر قیمه درست کردم و حواسم بود که با حس و عشق بپزمش. تا آب برنج کشیده بشه آشپزخونه و اتاق خوابا رو سرو سامون دادم و رفتم حموم سراغ فسقلی و تمیز کردیم و سشوار کشیدیم و آرایش کردیم و غذا رو کشیدم که شازده و همسری رسیدن ساعت سه و نیم بود و فک کردم تو یکساعت چه خوب همه چیو ردیف کردم.

پسرا با رشوه خونه دایی حسن رفتن تو تخت ولی فقط فسقل خوابش برد و شازده تو تختش بازی میکرد بی صدا. منم خوابم نبرد و رفتم با شازده نشستم به صحبت کردن و قهوه خوردن و تی وی دیدن. شبم رفتیم خونه دایی و کمی با امیر ریاضی کار کردم که استرس کنکور داره و من این استرس رو با تجربه الانم هضم نمیکنم. 

ساعت یک بود رسیدیم خونه و فردا قراره امیر بیاد پیش پسرا واسه همین خونه رو دسته گل کردم و خوابم نمیاد. 

آهنگ گوشیمو پلی کردم و کتاب داستان تو شهر رو از فیدبو دانلود کردم بخونممم 


یه حس آرامش خوب دارم و دلم خواست امروزمو با جزییات ثبت کنم. روزهای زیبایی رو زندگی میکنم. همبازی شدن پسرا با هم. حرف زدنشون با هم. اظهار نظرهاشون بهم و لج کردنهاشون ذره ذره زندگی رو برام بهشت میکنند. 

شب که با النود میرفتیم خونه دایی حسن از اینکه فقط یه ماشین داریم و کنار همیم و آهنگ شاد گذاشتیم و هر دوتون دست میزدین و ما هم الکی میخندیدیممممم حس خوشبختی شدید داشتم.

یا روزی که با بابایی پیاده روی میکردین نزدیک اداره و من با ماشین از دور دیدمتون و از اعماق وجودم خدا رو شکر کردم که هر سه شما تو زندگی من هستید حس خوشبختی شدید کردم


واقعیت اینه شما سه تا فرشته بخش اصلی زندگی من هستید و من در بعد شخصی و اجتماعی هر چی باشم و داشته باشم و به هر کجا برسم تا شما رو نداشته باشم پشیزی نمیارزه و اصلن به چشم نمیاد.

خدا هر سه تون رو برای من حفظ کنه و نگهدارتون باشه و امیدوارم خدای مهربونم هیچ وقت من رو با شما بهترین های زندگیم امتحان نکنه