چهارتایی میرسیم خونه. یه دل سیر نهار میخوریم و پشت بندش دوغ. جمع و جور میکنیم.
همسری و شازده میرن تو تخت. منم کنار رادیات رو لوله گرم دراز میکشم. فسقلم که اصلن پا به خواب نمیده. خونه ساکت میشه و میخوابیم و به فسقل جانم افتخار میکنم که بی صدا بازی کرد تا بیدار شیم. 
یه ساعت بعد بیدار میشیم فسقلی خوشحال میشه. چایی زنجبیلی با گل فراوان میخوریم. پسرا هم بستنی گزی میهن.
شال و کلا میکنیم میریم بیرون. پر از حس خوبیم هر چهارتامون. کمی هم قدم میزنیم و برای شام مهدی کتلت و دوغ.
تو راه برگشت شازده خوابش میگیره و آخر شب من و همسری مستند میبینیم و فسقلمون نقاشی میکشه.
یه روز معمولی با حال خوش زندگی رو میسازه